خادم الرضا(ع)
فرزندم؛چندی است که دیگر نمی نویسم،گویی دست و افکارم تراز در نمی آیند،دستانم شاید اما دلم نمی رفت به نوشتن، این کلمات به هم دوخته کجا واحساسات من کجا؟
می خواستم نخوانده مرا بفهمی....
علی رغم اصرار همسر عزیز تر از جانمان به مکتوب کردن این روزها، تا به حال نشد که شرح حالی بنویسم ولی دیدم مگر می شود خادم الرضا(ع)باشی ودر شب میلادش صفحه ات سفید بماند،واین شد بهانه نوشتنم:
حتما قرار شاه وگدا هست یادتان؛
آری همان شبی که زدم دل به نامتان؛
مشهد ؛ حرم ؛ ورودی باب الجوادتان؛
آقا ؛ دلم عجیب گرفته برایتان......
زیارت این بار برای هردومون رنگ و بویی دیگر داشت،دو نفر بودیم ولی با حسی سه نفره،تمام قد ایستادیم و سر خَم کردیم؛حس مبهم وزیبای زندگیمان را نذر کردیم"خادم الرضایش "کردیم و اذن دخول خواندیم....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی