عشقی مشترک
سلام بر عزیزی که یادداشت های روزانه ی صفحه دلم،با مداد خاطرات او نوشته می شود:
عزیز مادر ؛دوران باور نکردنی را با هم گذراندیم وهنوز راه مانده در پیش داریم،فکر کنم دیگر به کم حرفی های مادرت عادت کرده باشی مادری که تمام غم وشادی اش را پشت چشمانش پنهان می کند که مبادا دلی را بلرزاند.
همه چیز دنیا برایم قابل درک بود وهست ،زندگی را راحت گرفتم تا راحت بگذرد ولی یک حس هرگز در این چند ماه رهایم نکرد وآن حس عذاب وجدان بود،حسی که مرورش نیز برایم مرگ آور بود، دلم می خواست غصه ام را با قاف بنویسم تا هرگز باورش نکنم ولی نشد،واین را خوب می دانم که غم هایی که چشمانم را خیس نمی کند یقیناً دلم را به آتش میکشد،آری بی صدا سوختن دردناک است.
ولی مادر شدن برایم آنقدر جذابیت داشت که با واقعیت وجودت خود را دلگرم کنم واین تنها راه حل من برای گذشتن از قسمتی از سختی ها بود،شاید حس مبهم این دوران مسائل را به نظرم در حد مشکل بزرگ جلوه داد ولی برای من که صبوری را به بهایی گزاف آموخته ام باز هم صبوری مشکل می نمودو......
فرشته بهشتی ام من وپدرت سخت مشتاقیم ،شاید به اندازه اشتیاق خودت ،گاهی به گناه قلبی حسادت دچار می شوم چون احساس می کنم تمام قلب عشق مرا به تصاحب خود در آوردی ولی باز هم شادم که هر دو عشقی مشترک داریم،برای من همسر وبرای شما پدر.
از طرف من به پدرت بگو که لبخندش تمام تعادل شهر مرا بر هم میزند، بگو بخندد، من خود دوباره شهر را از نو خواهم ساخت.